کد مطلب:102492 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:400

بازی حکمیت و جریان خوارج











پس از فرمانروا شدن آتش بس در جبهه ی جنگ، قرار بر آن شد كه از هر سوی داوری برگزینند و پیمان نامه ای بنویسند كه آن دو داور بر پایه ی آموزه های قرآن حكمیت كنند و هر دو گروه نتیجه ی داوری را بپذیرند.

امیرالمومنین چون شنید كه معاویه عمرو بن عاص را به داوری برگزیده است، گفت داور من مالك اشتر است. گروه منافقان به رهبری اشعث بن قیس فریاد زدند كه مالك بی طرف نیست و نمی توان او را به داوری پذیرفت، او طرفدار جنگ است. گویی عمرو نمی جنگیده و یا طرفدار معاویه نبوده است!

امام گفت: پس نماینده و داور من و كسی كه از عهده ی خنثی كردن نقشه ها و توطئه های عمرو برمی آید، عبدالله بن عباس است. باز هم همان گروه گفتند ابن عباس نیز بی طرف نیست و از قریش است و دو تن از قریش نباید با هم به داوری بنشینند، داور برگزیده ی ما ابوموسی اشعری است.

امیرالمومنین به دامنه ی دسیسه و توطئه ی از پیش برنامه ریزی شده پی برد. گفت: ابوموسی در جنگ جمل با ما مخالفت كرد و بركنار گردید، از این روی او هم نمی تواند بی طرف باشد و من او را قبول ندارم.

اما توطئه بسیار گسترده بود و گروهی ساده اندیش و خسته از جنگ نیز بر این خواسته پای فشردند و در نتیجه امام كه هرگز نمی خواست اندیشه ی خود را بر مردم تحمیل كند، تسلیم خواست آنان شد.

پیمان آتش بس نوشته شد، عمرو بن عاص از سوی معاویه و ابوموسی اشعری

[صفحه 444]

از سوی امیرالمومنین (ع) تعیین شدند، بر این اساس كه تا پایان ماه رمضان دو داور در شهركی به نام «اذرح»، واقع در میان دمشق و كوفه، گرد آیند و بر طبق قرآن درباره ی خلافت و كسی كه حق دارد آن را بر عهده گیرد، داوری كنند.

پیمان آتش بس و حكمیت به امضای معاویه و همدستانش رسید، سپس اشعث ابن قیس آن را بر یاران علی عرضه كرد تا آن را امضا كنند، امام امضاءكرد و به یاران معترض خود نیز سفارش كرد تا آن را امضاء كنند، ناگهان تنی چند از همان كسانی كه با پافشاری خواستار آتش بس و حكمیت بودند، با فریاد شعار دادند كه: «لا حكم الا لله»[1] سپس از سپاه جدا شده گفتند كه علی با پذیرفتن حكمیت افراد بشر درباره ی امر الهی خلافت كافر شده است، یا باید توبه كند و پیمان را بشكند، یا ما با او می جنگیم. امیرالمومنین كه چنین اندیشه ی سطحی و شعار انحرافی را شنید، به قصد آگاه ساختن آنان از حقیقت امر با ایشان سخن گفت، لیكن چون آن گروه ساده اندیش و فریب خورده، به تحریك و اغوای تنی چند از منافقان و خریده شدگان، تصمیم به مخالفت گرفته بودند، همچنان بر گفتار نادرست و شعار باطل حق نمای خود پایداری ورزیدند و حاضر نشدند كه سخن امام را بشنوند.

امام پس از امضای پیمان، فرمان بازگشت به كوفه داد. در میان راه، در جایی به نام حاضرین، وصیت نامه ای سراسر حكمت آمیز خطاب به امام حسن نوشت كه سراسر ارشاد و تربیت است و چكیده ی تجربه ی نسل های گذشته ی بشر و دستاورد آموزشهای پیامبران و حكیمان و مصلحان پیش از آن بود و چون از بخشهایی از آن در صفحات 282 به بعد: «علی (ع) بزرگترین مربی انسانها» بهره مند شده ایم، از آوردن آن در اینجا خودداری می شود.

سپاه امام به كوه بازگشت، لیكن كسانی كه بعدها «خوارج» نامیده شدند، در روستایی به نام «حروراء» گرد آمدند و گفتند ما با علی كه كافر شده در زیر یك آسمان زندگی نمی كنیم. امام برای این كه انحراف اینان بیشتر نشود، ابن عباس را به نزدشان فرستاد تا با آنان گفتگو كند و به شهر بازگرداند. به ابن عباس گفت:

[صفحه 445]

«لا تخاصمهم بالقرآن، فان القرآن حمال ذو وجوه، تقول و یقولون، ولكن حاججهم بالسنه، فانهم لن یجدوا عنها محیصا.»[2].

به قرآن با ایشان گفتگو مكن، زیرا قرآن بار بسیاری بر پشت و چهره های چندی (از حقیقت) را دارد، تو درباره ی آیه ای چیزی می گویی و آنان هم درباره ی همان آیه چیز دیگری می گویند، لیكن به وسیله ی سنت و (شیوه ی عمل پیامبر) با آنان حجت بیاور، زیرا از آن راه گریزی نخواهند یافت.

امیرالمومنین می دانست كه ابن عباس شیفته ی قرآن است و در گفتگو از آیات قرآن بهره می جوید و نیك آگاه بود كه آیات قرآن اصول كلی و چند جاذبه ای هستند كه در هر جانب آن حقیقتی، برای شرایط و زمان و مكان ویژه ای، نهفته است. هركس به آیه ای چنگ می زند، از آن جنبه اش كه با خواست او بیشتر هماهنگی دارد سود می جوید و اگر ساده اندیشان خشك مغزی چون خوارج باشند، همان جنبه از حقیقت را همه ی حقایق انحصاری و تنها حقیقت موجود در آیه، به شمار می آورند. ولی پیامبر گرامی (ص) كه از همه ی حقایق هر آیه ای آگاه است، در هر شرایط و موقعیتی، رفتاری داشته كه با واقعیت و آنچه كه باید در زمان و مكان انجام می گرفته، هماهنگی داشته است و هیچ كس، نمی تواند ادعا كند كه پیامبر اكرم (ص)، به نادرست از راهكارهای قرآن در جایگاه ویژه ای، سود جسته است. و اگر كسی ادعای مسلمانی داشته باشد، چاره ای جز پذیرش شیوه ی عمل پیامبر گرامی اسلام ندارد.

[صفحه 446]

ابن عباس به روستای «حروراء» روانه شد. خوارج را گرد آورد و علت جدایی آنان از دیگر مسلمانان را پرسید. گفتند: علی با پذیرش حكمیت انسان ها در خلافت كه امری الهی است، كافر شده، یا باید از این كار خود توبه كند، یا با او می جنگیم. ابن عباس گفت: مگر قرآن در مورد اختلاف میان زن و شوهر به حكمیت فرمان نداده است؟ ناگهان فریاد «حروریه» برخاست كه تو امر خدا را با اختلاف میان زن و شوهر یكی می دانی؟

امیرالمومنین كه نگران همین امر بود، به دنبال ابن عباس به سوی «حروراء» به راه افتاد و در همین هنگام رسید. به ابن عباس گفت: مگر به تو نگفتم كه به وسیله ی قرآن با آنان گفتگو نكن؟ او را كنار زد و خود با خوارج به گفتگو ایستاد و با نمونه آوردن رفتار پیامبر بزرگ اسلام در «حدیبیه» و بستن پیمان صلح با مشركان مكه، همه را خشنود كرد و به كوفه برد.

پس از این كه خاطر امام از این كار آسوده شد، در نامه ای جریان پیكار صفین از آغاز رویارویی دو سپاه با یكدیگر تا آن روز و موضوع حكمیت را، برای مردم شهرهای زیر فرمان خود كه در جریان كار نبودند، به كوتاهی گزارش داد. زیرا نمی خواست مردم دور از میدان جنگ و دور از كوفه كه مركز خلافت بود، اخبار جنگ و نتیجه ی آن را به وسیله ی شایعه سازان و نیرنگ بازان و فتنه انگیزان بشنوند و سرانجام با ندانستن حقیقت امر، به بدبینی نسبت به مسوولان و از دست دادن اعتماد خود به آنان و گسستن پیوند مردم و مسوولان، به راه های مخالفت و ناسازگاری روند. گزارش امیرالمومنین به مردم دیگر شهرها چنین است:

«و كان بدء امرنا انا التقینا و القوم من اهل الشام و الظاهر ان ربنا واحد و نبینا واحد و دعوتنا فی الاسلام واحده و لا نستزیدهم فی

[صفحه 447]

الایمان بالله و التصدیق برسوله و لا یستزیدوننا، الامر واحد الا ما اختلفنا فیه من دم عثمان و نحن فیه براء!»[3].

آغاز كار ما چنان بود كه با آن گروه از مردم شام رویارو شدیم و چنین پیداست كه پروردگارمان یكی است و پیامبرمان یكی است و فراخوانی ما در اسلام یكی است و در ایمان داشتن به خدا و راست دانستن فرستاده اش نه ما چیزی افزون بر آنچه دارند از آنان می خواهیم نه ایشان چیزی افزون بر آن از ما، كار یكی است جز اختلافی كه درباره ی خون عثمان با یكدیگر داریم، در حالی كه ما در آن باره بی گناهیم!

از آن روی امیرالمومنین (ع) در آغاز نامه چنین زمینه سازی می كند كه انگیزه ی جنگ تا آن روز در اسلام، مساله ی توحید و شرك، یا ایمان و كفر، بوده است و جنگ صین، پس از جنگ جمل، دومین رویارویی مسلمانان با یكدیگر است. و این موضوع برای همه ی مسلمانان- و از همه بیشتر برای امام- بسی گران بوده است كه دو گروه از اهل قبله كه باورهای مشتركی با یكدیگر دارند، نتوانند اختلاف میان خود را با گفتگو و منطق و استدلال از میان بردارند و بر اثر پافشاری هر دو سوی بر روی حقی كه خود ادعا می كنند، بر روی هم شمشیر بكشند و خواستار كشتن یكدیگر شوند. چرا؟ چون آن كسی كه باطل است، در جریان گفتگوی آگاه سازنده، رسوا می شود و مردم از گرد او پراكنده می شوند، لیكن در جنگ، كینه ها و خشم هاست كه بی هیچ دلیلی، باقی می ماند.

[صفحه 448]

«فقلنا: تعالوا نداو ما لایدرك الیوم باطفاء النائره و تسكین العامه، حتی یشتد الامر و یستجمع، فنقوی علی وضع الحق مواضعه. فقالوا: بل نداویه بالمكابره! فابوا حتی جنحت الحرب و ركدت و وقدت نیرانها و حمشت.»[4].

پس گفتم بیایید چیزی را كه (پس از درگیری) نتوان به دست آورد، امروز با فرونشانیدن آتش دشمنی و پیكار و آرامش بخشیدن به همگان، چاره سازیم، تا این كه كار استوار شود و از هر سو فراهم آید و بر گذاشتن حق در جایگاه های خود نیرومند گردیم. پس گفتند: نه بلكه با ستیزیدن با یكدیگر آن را چاره سازیم! و خودداری ورزیدند تا این كه جنگ روی آورد و پابرجا ماند و آتش آن برافروخت و شراره زن شد.

[صفحه 449]

امام، در این بخش، با ایجازی در حد اعجاز و استعاره ها و كنایه های بسیار زیبا و گویا، از گفتگوی سه ماهه ی آشتی جویی سخن می گوید و به مردم گزارش می دهد كه ما با برادران مسلمان خود كه به ظاهر در باورهای خویش اختلافی نداریم، پیشنهاد كردیم كه پیش از برافروخته شدن آتش جنگ و پدید آمدن كینه ها و به جای ماندن آثار شوم آن و پیش از آن كه فرصت از دست برود، چاره سازی كنیم و سپس با حالتی آرام و منطقی حق را بیابیم و در جای خود نهیم، لیكن آنان كه آشتی و آرامش را به زیان خود و حق را متعلق به دیگری می دیدند، پیشنهاد را نپذیرفتند و به ستیزه جویی و لجبازی و نادیده گرفتن حق آشكار پای فشردند، تا این كه آتش جنگ شراره زد و آنچه شایسته نبود انجام گرفت.

«فلما ضرستنا و ایاهم و وضعت مخالبها فینا و فیهم، اجابوا عند ذلك الی الذی دعوناهم الیه، فاجبناهم الی ما دعوا و سارعناهم الی ما طلبوا، حتی استبانت علیهم الحجه و انقطعت منهم المعذره. فمن تم علی ذلك منهم فهو الذی انقذه الله من الهلكه و من لج و تمادی فهو الراكس الذی ران الله علی قلبه و صارت دائره السوء علی راسه»[5].

[صفحه 450]

پس همین كه پیكار دندان در ما و آنان فروبرد و چنگالهای خود را در ما و آنان فروگذاشت، در آن هنگام به آن چیزی پاسخ دادند كه ما بدان فراخوانده بودیم شان، لذا به آنچه فراخواندند پاسخشان دادیم و به سوی آنجه خواستند شتافتیم، تا این كه حجت بر آنان آشكار شد و رشته ی بهانه از دستشان برید. پس هر یك از آنان بر آن پیمان پایداری ورزید همان كسی است كه خدا او را از نابودی رهایی بخشید و كسی كه به ستیزه ایستاد و بر دشمن خویی پای فشرد وی همان نگون ساری است كه خدا پوشش بر قلب او كشیده و پیشامدهای بد بر فراز سرش گردیده.

امیرالمومنین (ع) در پایان نامه، با استعاره های بسیار زیبایی، به مردم شهرها چنین پیام می دهد كه جنگ جانور درنده ای است كه نیشها و چنگالهایش را در تن جنگجو فرومی كند و جز اندامهای پاره چیزی باقی نمی گذارد. و چنین گزارش می دهد كه فراخواندن آنان به داوری قرآن هنگامی بود كه درنده ی جنگ، چنگ و دندان خود را در تن هر دو سوی پیكار فروبرد و آنان هنگامی به ناچار بدین كار دست یازیدند كه شكست خود را حتی دیدند و با این كه نیرنگی بیش نبود و می دانستم كه پذیرش این نیرنگ به زیان ماست، اما چون افراد سپاه عراق خسته از جنگ و ناامید از پیروزی شده بودند و تحت تاثیر تبلیغات دشمن و تحریكات مناقان قرار داشتند، پس از آگاه سازی آنان و روشن كردن جنبه های گوناگون موضوع، برای اتمام حجت و واگذار كردن دریافت مردم به زمان آینده، درخواستشان

[صفحه 451]

را پذیرفتم. اكنون باید دید در برابر پذیرش ما چه خواهند كرد، هركس پیمانی را كه بسته و داوری قرآن را كه پذیرفته به سر رسانید و بدان پایبند ماند خدا او را از نابودی رهایی می بخشد و هر كس بر روی باطل و ریاست خواهی و قدرت طلبی و دنیاپرستی خود پافشاری كرد، چون در جهت واژگون به حركت درآمده است، وجودش به واژگونگی و انحراف و كجی تبدیل شده پرده های پلیدی را خدا بر دلش افكنده و در معرض همه ی پیشامدهای نابودسازنده قرار خواهد گرفت.

امیرالمومنین، با نوشتن این گزارش به مردم شهرها، به كارهای جاری پرداخت و مقدمات داوری را فراهم كرد. زیرا قرار بود چهارصد نفر از مردم شام و چهارصد نفر از مردم زیر فرمان امام به سرپرستی عبدالله بن عباس، به اذرح بروند و بر كار داوران نظارت كنند. و منتظر باشند تا چه نتیجه ای از این داوری به دست می آید.

فتنه انگیزان كه سود خود را در زیان مردم می دیدند، در میان كسانی كه شعار «لا حكم الا لله» سر داده بودند و پس از به جنگ برخاستن در برابر امام به «خوارج» مشهور شدند، به تحریك و فتنه پرداختند و دوباره آنان را وادار كردند كه از جمع یكپارچه ی مسلمانان بیرون روند و در مخالفت با امیرالمومنین، همان شعار ساده اندیشانه را بدهند.

امام در پاسخ این شعار به آنان فرمود:

«كلمه حق یراد بها باطل! نعم انه لاحكم الا لله، ولكن هولاء یقولون: لا امره الا لله و انه لابد للناس من امیر بر او فاجر، یعمل فی امرته المومن و یستمتع فیها الكافر و یبلغ الله فیها الاجل و یجمع به الفی ء و یقاتل به العدو و تامن به السبل و یوخذ به للضعیف من القوی،

[صفحه 452]

حتی یستریح بر و یستراح من فاجر.»[6].

سخن حقی است كه باطلی از آن می خواهند! آری شكی نیست كه داوری حق هیچ كس جز خدا نیست، لیكن آنان می گویند: فرمانروایی حق كسی جز خدا نیست، با این كه مردم چاره ای جز داشتن فرمانروایی ندارند خواه نیكوكار باشد و خواه تبهكار، ( اگر فرمانروا تبهكار باشد) در فرمانروایی او مومن كار و تلاش می كند و كافر در آن هنگام خواستار بهره مندی می شود و خدا سررسید را در آن روزگار می رساند و غنیمت و مالیات به وسیله ی او گردآوری می شود و با دشمن جنگ می كنند و راه ها به وسیله ی او امن می گردد و حق ناتوان به وسیله ی او از نیرومند گرفته می شود، تا نیكوكار بیاساید و از تبهكار بیاسایند.

ناگفته نباید گذاشت كه واژه ی «حكم» و «حكومت» در فرهنگ قرآنی و در صدر اسلام، به معنای داوری و حكم كردن در قضاوت و در میان كسانی است كه

[صفحه 453]

با هم اختلاف دارند و بدیهی است كه پایه ی داوری در اسلام، قرآن و آموزه های آن است و خداوند با تاكید سه بار در قرآن می فرماید كه:

(و من لم یحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون) (المائده/ 44) و هركس بر پایه ی آنچه خدا فروفرستاده داوری نكرده است همان افراد كافر هستند. و در آیه ی 45 و 47 همین سوره می فرماید: همان افراد ستمگر هستند، همان افراد تبهكار هستند.

بنابراین قضاوت و حكم قاضی باید بر پایه ی آموزه هایی باشد كه خدا فروفرستاده است، پس این حكومت قضایی است كه از آن كسی جز خدا نیست، نه امارت یعنی فرمانروایی و اداره ی سیاسی.

امیرالمومنین (ع) می گوید كه اینان شعار حقی می دهند، لیكن چیز باطلی را از آن شعار می خواهند، منظور اینان از حكم و حكمیت داوری نیست، بلكه می خواهند بگویند كه فرمانروایی و مدیریت اجتماع تنها و تنها از آن خداست، با این كه مردم برای این كه كارهای كشور بگردد، ناچار از داشتن فرمانروا یا مدیر و سرپرستی هستند، خواه این فرمانروا نیكوكار و درست كردار باشد و خواه تبهكار و نادرست. زیرا اگر آن طرز تفكر به اجرا درآید، هركسی خود را ولی امر از سوی خدا می داند و در نتیجه اجتماع دچار بی نظمی و هرج و مرج می شود و هیچ یك از نیازهای مردم و كارهای دسته جمعی انجام نمی گیرد و اجتماع سر و سامان نمی یابد. پس مردم باید سرپرستی و مدیری داشته باشند تا كارهای همگانی به وسیله ی او انجام پذیرد. اگر این فرمانروا شخص نیكوكاری بود، كارهای این جهانی و عقیدتی و خدایی و ارزشهای اخلاقی و انسانی، هماهنگ و همراه، صورت می پذیرد، لیكن اگر شخصی فاجر و تبهكار و منحرف از راه حق بود، باز هم بودنش برای گردانیدن كارهای بایسته ی مردم یك اجتماع سودمند و ناگریزی است، زیرا در چنین حالتی افراد مومن به وظایف فردی خود آزادانه عمل می كنند و وظایف اجتماعی را به نسبت آگاهی و احساس مسئوولیتی كه دارند به انجام می رسانند. كسانی كه كافرند، یعنی حق را می شناسند و آن را نادیده

[صفحه 454]

می انگارند، از محیط موجود و شرایط به دست آمده به سود خود بهره می جویند و سرانجام خدا قانون حاكم بر اجتماعات انسانی را به سررسید خود می رساند و سرنوشت پایانی این اجتماع متناسب با شیوه ی رفتاری رقم می خورد كه مردم و مسوولان در پیش می گیرند. از این ها گذشته، حتی در زیر فرمانروایی شخص تبهكار برای اداره ی امور اجتماع، مالیات گرفته می شود و امور اقتصادی به گردش درمی اید، با دشمن جنگ می شود، راه ها برای آمد و رفت و بازرگانی و دیگر نیازها امنیت می یابد و حق افراد ناتوان را از شخص نیرومند می گیرند. زیرا دستگاه قضایی این نظام به روشی رفتار می كند كه مردم راضی شوند و پایداری نظام بیشتر گردد، سرانجام نیكوكار از گرفتاری ها و رنجهای اجتماعی آسوده می شود و تبهكار می میرد یا بركنار می گردد و مردم از شر او می آسایند و به راحتی نفس می كشند.

امیرالمومنین (ع) در برابر شعارها و اظهار عقیده ی آزادانه و ابراز وجود اجتماعی خوارج و همچنین برای آگاه شدن مردم، به روشنگری و آموزش می پرداخت و با آن گروه كه سرسخت ترین مخالف سیاسی و عقیدتی امام بودند، به روش قهرآمیز و زورگویانه، دست می زد. اما آنان كه هیچ منطقی نداشتند، با تعصب بر روی باور سبك خود پای می فشردند و هركس با آنان همفكر نبود و از تعصب بر روی باور سبك خود پای می فشردند و هركس با آنان همفكر نبود و از جمله امیرالمومنین را،كافر می دانستند و شرط بازگشت به همكاری با او را توبه قرار داده بودند. از این روی امام به آنان گفت:

«اصابكم حاصب و لا بقی منكم آثر! ابعد ایمانی بالله و جهادی مع رسول الله، صلی الله علیه و آله، اشهد علی نفسی بالكفر؟! (لقد ضللت اذا و ما انا من المهتدین!) فاوبوا شر مآب و ارجعوا علی

[صفحه 455]

اثر الاعقاب. اما انكم ستلقون بعدی ذلا شاملا، وسیفا قاطعا و اثره یتخذها الظالمون فیكم سنه.»[7].

طوفان شنی بر سرتان ببارد و هیچ گزارشگری از شما به جا نگذارد! آیا پس از ایمان آوردنم به خدا و جهاد كردنم همراه با رسول خدا (ص) بر خودم به كر گواهی دهم؟! «در آن صورت گمراه شده ام و از راه یافتگان نیستم» پس به بدترین سرانجام بازگردید و به پس پشت گذشتگان واپس گرایید. هان هش دارید كه بی گمان شما پس از من به زودی با خواری فراگیری و با شمشیر برایی روبه رو خواهید شد و دچار چنان تبعیض و نابرابری خواهید گشت كه ستمگران در میان شما چون سنتی آن را برمی گزینند.

كفر یعنی شناخت حق و نادیده انگاشتن آن كه خود پیامدها و دنباله هایی دارد. اثبات چنین چیزی، از لحاظ اجتماعی، بسیار دشوار است و به آسانی نمی توان هركس را متهم به كفر كرد. و امیرالمومنین كه میزان سنجش حق و معیار شناخت ایمان بود، بهتر از همگان می دانست كه این اتهام نه درباره ی او و نه هیچ مسلمان دیگر، درست نیست و گستاخی خوارج از سطحی نگری و ساده اندیشی و یكسویه داوری كردن آنان است. امام بارها به روشنگری و آگاه سازی آنان پرداخته لیكن

[صفحه 456]

نتیجه ای به دست نیاورده است. اكنون می بیند كه همان ساده اندیشی رشد كرده و به یك جریان عقیدتی و مذهب كلامی تبدیل شده است. اگر مذهب و آیینی بر پایه ی تفكر درست و منطق و برهان ژرف پایه گذاری شود و ابزار كار خود را گفتگو و جدل و بحث و استدلال قرار دهد، هم خود در تاریخ فرهنگ و اندیشه به بالندگی و گسترش و ریشه دار شدن دست می یابد و هم دیگران یعنی كسانی كه چنین نمی اندیشند، می دانند كه با چه جریانی رویارو هستند و چگونه بایست با آنان روبه رو شوند، لیكن یك جریان تعصب آلود بی ژرفا كه ابزار كار و وسیله ی پیشرفت خود را اتهام و برچسب كفر زدن و حذف و كشتن تعیین كرده است، نه در تاریخ تمدن می ماند، نه بالندگی و گسترش و ریشه دار شدن را در آینده خواهد داشت.

از این روی امیرالمومنین با توجه به رفتار و روحیه و سایر ویژگیهای این گروه خشك مغز و با شناختی كه از برنامه ها و چشمداشتهای بنی امیه و دیگر تشنگان قدرت و شیفتگان حكومت دارد، آینده ی آنان را چنان كه گفتند ترسیم می كند:

بازگشت از سعه ی صدر و دیدگاه كران ناپیدا و پرگذشت اسلام، به تنگنای كور و واپسگرای و تنگ نظرانه ی جاهلیت كه بدترین بازگشتگاه است. امام به سبك بلیغ و عمیق قرآن، این حالت را با فعل امر بیان می كند، زیرا سرنوشت گریزناپذیر آنان رفتن بدان سوی است، گویی می فرماید: حال كه از این اندیشه دست برنمی دارید، پس بدان سوی خواهید رفت.

و آگاه باشید و هش دارید كه تشنگان قدرت، پس از من اینگونه با شما رفتار نمی كنند، بلكه برای پاسداری از قدرت خویش، جز با زبان شمشیر و منطق سلطه و شیوه ی زورگویی، با هیچ وسیله ی دیگری با شما سخن نمی گویند و روبه رو نمی شوند.


صفحه 444، 445، 446، 447، 448، 449، 450، 451، 452، 453، 454، 455، 456.








  1. این شعار را، بدون دریافت ژرفای آن، از قرآن گرفته بودند كه می گوید:«ان الحكم الا لله» (الانعام/ 57): داوری جز از آن خدا نیست.
  2. نهج البلاغه، بخش نامه ها، وصیت 77.
  3. همان، نامه ی 58.
  4. همان، نامه ی 58.
  5. همان، نامه ی 58.
  6. همان، كلام 40.
  7. همان، كلام 58.